Winx Club

Winx Club

The Best & First Winx Group

داستان اول:

نه خواهش می کنم ...

این صدای من بود که از بت خواهش می کردم که اون چکش بزرگی رو که از سال ها پیش نگه داشته بود توی سر من نکوبه ... بت یه خنده ی وحشتناک کرد و با عصبانیت به من گفت "زود باش از من معذرت خواهی کن"

_ولی من کاری نکردم که معذرت خواهی کنم "

بت داشت چکش رو میاورد پایین که استلا و میوسا سر رسیدند و چکش بت رو ازش گرفتن "

_ متشکرم (این حرف من بود که داشتم به میوسا می زدم ... که ناگهان

_مراقب بااااااااااش ...

بت چکشش را از دست استلا گرفت و می خواست توی سر میوسا بزنه ...!
 

اگه این خوب بود بنویسین داستان اول

داستان دوم:

روزی راكسی تصمیم گرفت كه با دشمن پر قدرتش یعنی مینتی بجنگه !
مینتی قدرت زیادی داشت ولی اون در اخرین جنگش با راكسی شكست خورد برای همین میخواست كه تو این جنگ انتقامشو بگیره خلاصه اون 2 تا با هم شروع كردن به جنگیدن اول راكسی اونو به یك طرف پرت كردو فكر كر كه دیگه نمیخواد بجنگه راكسی اماده ی رفتن شد كه یكهو مینتی از پشت به اون با یك چكش بزرگ اهنی زد راكسی بیهوش شد و مینتی هم سریع از انجا رفت اون حسابی خوش حال بود ...
وقتی راكسی بلند شد دید كه مینتی رفته اون خیلی عصبانی شد و رفت به دونبالش بعد چند روز اونو پیدا كرد و با یك قدرت خیلی خیلی زیاد اونو نابود كرد اون خیلی خوش حال شد كه بالاخره تونست دشمنشو از بین ببره ...
 

اگرم این خوب بود بنویسین داستان دوم

بچه ها ما دو تا برنده بیش تر نداریم چون فقط دو نفر فرستادن منتظر جواباتونم

راستی جواباتون رو فقط عدد و به صورت خصوصی هم نفرستید که من هم بتونم ببینم


نظرات شما عزیزان:

مونا
ساعت14:26---22 تير 1390
شماره ی1

اتوسا
ساعت9:58---3 تير 1390
شماره ی 2

ساینا جون(استلا بلوم)
ساعت23:54---2 تير 1390
ممنون سارا جون که نظر دادی

sara
ساعت12:31---28 خرداد 1390
(شماره ي 1)

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: ساینا ׀ تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , winx-club.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com